قطره عسلی بر زمین افتاد، مورچه کوچکی آمد و از آن چشید و خواست که برود اما مزه ی عسل برایش اعجاب انگیز بود، پس برگشت و جرعه دیگری نوشید ...
باز عزم رفتن کرد، اما احساس کرد که خوردن از لبه عسل کفایت نمی کند و مزه واقعی را نمی دهد، پس بر آن شد تا خود را در عسل بیندازد تا هر جه بیشتر و بیشتر لذت ببرد ...
مورچه در عسل غوطه ور شد و لذت می برد ...
اما ( افسوس ) که نتوانست از آن خارج شود، پاهایش خشک و به زمین چسبیده بود و توانایی حرکت نداشت ...
در این حال ماند تا آنکه نهایتا مرد ...
بنجامین فرانکلین می گوید: دنیا چیزی نیست جز قطره عسلی بزرگ!
پس آنکه به نوشیدن مقدار کمی از آن اکتفا کرد نجات می یابد، و آنکه در شیرینی آن غرق شد هلاک می شود ...
این است حکایت دنیا ...
*
*
*
*
سه روز مانده به امتحان:
*
*
*
*
دو روز مانده به امتحان:
*
*
*
*
شب امتحان:
*
*
*
*
یک ساعت مانده به امتحان:
*
*
*
*
سر جلسه امتحان:
*
*
*
*
هنگام خروج از جلسه:
*
*
*
*
یک هفته بعد از امتحان:
بگه تا همین الان خودم اسمشو تو انجمن نخبگان(جایی که خودم عضوم)بنویسم!!!!!!!واللا
آیا می دانستید تو کشور سانماندرانتانگ اصلن نمیدونن طلاق چی هست ؟
و به این قرتی بازی ها اعتقاد ندارن !
.
.
.
.
.
.
.
.
.
همسرشون یه ذره پررو شه میخورنش!
ميفهمى ميخورنش شوخى ندارن كه
یادم بده کاری کنم جوری بهم عادت کنی
که زیر چتر گریه هام احساس امنیت کنی
یادم بده کاری کنم بی وقفه با من سر کنی
من شعر بنویسم برات تو شعرامو از بر کنی
♫♫♫
من ، بی تو چیزی نیستم جُز
پرده ی بی آفتاب جُز
رختخواب کهنه و لیوان آب و قرص خواب
من ، بی تو چیزی نیستم جُز..
خونه ی بی پنجره جُز
آدمی که غربتش از مرگ طولانی تره..
من ، بی تو چيزی نيستم جُز
چندتا اَبر بي قرار
من ، بی تو چيزی نيستم جُز
آه جُز گرد و غبار من..
بی تو چيزي نيستم جُز
چندتا اَبر بی قرار من
بي تو چيزی نيستم جُز
آه جُز گرد و غبار..
دل من حالش خوشه
اصلا بلد نیست بگیره
ولی خیلی تنگ میشه
گاهی میترسم بمیره
-Listen up -
Make love and StopWar.
Happy Valentine^s Day.
◕‿◕
اگر افتادی مهم نیست... به شرطی که موقع بلند شدن از زمین چیزی برداری
- کسانی که دیر قول می دهند، خوش قول ترین مردم دنیا هستند.
نه؟
هوالمحبوب
نام :انسان نام خانوادگی : آدمی زاد
نام پدر : آدم نام مادر : حوا
لقب : اشرف مخلوقات نژاد : خاکی صادره : دنیا
ساکن : کهکشان راه شیری؛منظومه شمسی جنب کره ماه؛کره زمین
مقصد : برزخ
ساعت پرواز : هروقت که خداصلاح بداند
مقصد نهایی : بهشت اگر نشد...... جهنم
وسایل مورد نیاز :
۱ -دومتر پارچه سفید ۲ - عمل نیک ۳ - انجام واجبات وترک محرمات ۴ - امر به معروف ونهی از منکر ۵ - دعای والدین ومومنین ۶ - نماز اول وقت ۷ - ولایت ائمه اطهار ۸ - اعمال صالح /تقوا/ایمان
توجه :
خواهشمنداست برای رفاه خود خمس وزکات راقبل ازپرواز پرداخت نمائید.
از آوردن ثروت مقام منزل ماشین حتی داخل فرودگاه جداخودداری شود.
حتما قبل از حرکت به بستگان خود توصیه کنید تا از آوردن دسته گلهای سنگین وسنگ قبر گران وطلایی ونیزمراسم پرخرج خودداری کنند.
جهت یادگاری قبل ازپرواز از اموال خود بین فرزندان وامور فقرا ومستضعفین تقسیم نمائید.
ازآوردن بار اضافی از قبیل تهمت غیبت حق الناس وغیره خودداری شود.
برای کسب اطلاعات بیشتر به قران وسنت پیامبر(ص) مراجعه شود.
تماس ومشاوره به صورت شبانه روزی رایگان مستقیم وبدون وقت قبلی امکان پذیر است.
در صورتی که قبل از پرواز به مشکلی برخوردید با شماره های زیر تماس حاصل فرمائید :
۱۸۶ سوره بقره / ۴۵ سوره نساء/۱۲۹ سوره توبه/ ۵۵ سوره اعراف /۲۰و۳۰ سوره طلاق
امیدواریم سفر آسوده ای را درپیش داشته باشید
سرپرست کاروان : حضرت عزرائیل(س)
“معرفت” لباس رفاقته.. “منفعت” جاشو نگیره..!
روح تو مریمه ، چشم تو نرگسه ، دست تو نسترن..
غم بار عشقت رو ،
رو دوش می کشم ،
پا پس نمی کشم
با این خیال پوچ
که چشم های تو
دیوونه منه
امشب که حضور یار جان افروزست
بختم به خلاف دشمنان پیروزست
گو شمع بمیر و مه فرو شو که مرا
آن شب که تو در کنار باشی روزست
زنده آنهایند که پیکار می کنند.
آنان که جان و تنشان از عزمی راسخ آکنده است.
آن ها که از نشیب تند سرنوشتی بلند بالا می روند.
آن ها که اندیشمند به سوی هدفی عالی راه می سپرند
و روز و شب پیوسته در خیال خویش ...
یا وظیفه ای مشخص دارند یا عشقی بزرگ.
ویکتور هوگو
برچسبها: بر لب جوی بشین و , , ,
چه حالی میده داره میاد سمتت اینجوری فرش زمین شه بری بلندش کنی شایدم زنده بمونه :DDD
اتاق من یهوییییی
فقط ببخشید خیلی نامرتبه ، وقت نکردم مرتبش کنم
رشته ی محبت را باید به ضریح دلی بست که خیال کوچ کردن نداشته باشد . . .
اگر میخواهی دلبری کنی،
باید از دنیا دل بریده باشی،
نه آنکه دنیا دلت را برده باشد.
مثل یک فنجان چای
و
کنارش عشق است
مثل یک حبه قند،
زندگی را با عشق
نوش جان باید کرد . . .
دختری هفت ساله کلاس اولی زنگ نقاشی
تو دفتر نقاشیش با چندتا خط ساده یه ادمکی رو کشید که رویه یه چیزی شبیه سجاده خوابیده
موقع نگاه کردن معلم به دفتر نقاشیا بود
همه بچه ها از درخت از طبیعت و حیوانات چیزایی کشیده بودن که در مهد یاد گرفته بودن
معلم اومد دفتر معصومه رو برداشت و نگاه کرد
گفت:معصومه جان این چیه؟ یه سجاده هستش اما چرا این ادمک دراز کشیده؟
معصومه با یه لبخند خیلی شیرین گفت: خانوم معلم من وقتی بچه ها همسایه
به خاطر نداشتن عروسک مسخره ام می کنن یا وقتی کفش پاره منو میبینن که پاهام
دیده میشه منتظر میشم بابا و مامانم بخوابن اروم میرم سجاده رو پهن می کنم ومی خوابم روش
اخه اونجوری حس می کنم تو اغوش خدا خوابیدم و همه چیز یادم میره